یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

یاغمور بانو

باز زمین لرزه

دیروز ساعت 11:8 شب زمین لرزه 4/5 ریشتر شد دیگه برامون عادی شده بدون هیچ ترس و وحشتی نشستیم و به تکون خوردن لامپ و کلید رو در و..... نگاه میکردیم میگم خدایا فداتشم یا دیگه جمعش کن چون تا میخواییم کمی فراموش کنیم و.... باز زمین و ملرزونیو شب زنده داری و .... شروع میشه یا اینکه اگه نیتت  جدیه یک دفعه بیار و خیال همه رو راحت کن اما گزینه یک بشه بهتره هااااااااااا ...
13 ارديبهشت 1393

یاغمور نگو قند عسل

چند روزی بود که هیچ مطلبی نذاشتم و کلی عکس و مطلب روی هم تلنبار شدن و امروز وقت کردم کمی بشینم و کارات و بنویسم به عکسهات که نگاه میکردم دیدم بابا خیلی عقب موندم عکسای قبل کچلیت هم مونده و اگه امروز اجازه بدی انشاا... میزارم برات بازی با بادکنکت کاربا رایانه     گلم تازگی هر چند که زیاد بهت نمیدم اما شدیدا پفک خور شدی شب 10:30 خوابیدی 12:30 واسه شیر بیدار شدی دیدی خاله بالا سرته شروع کردی به بازی کردن و بعد کلی بازی با خاله اومدی سراغ من(داشتم وبلاگ...
13 ارديبهشت 1393

پسرم شد

امروز صبح با صدای در بیدار شدیم و دیدیم بابایی اومده از ذوقت یک لحظه هم آروم و قرار نداشتی و همش خودت و به بابا لوس میکردی بعد صبحانه بعد کلی اصرار کردن به بابا راضیش کردم که تو رو ببره سلمانی و موهاتو کوتاه کنه وقتی داشتم حاضرت میکردم بری بیرون خیلی خوشحالی میکردی و قیافت شده بود این و وقتی اومدید و در و باز کردم  دیدم الاهی فدات بشم از بس گریه کردی چشات پف کرده و نوک دماغت سرخ شده و با یک بغل پر قاقا اومدی معلوم بود که تو راه گریه میکردی و بابایی خواسته با اونا سرگرمت کنه و  قیافت شده بود این من و خاله رویا با دیدنت زدیم زیر خنده و تو هم با دیدن خنده های ما شدی این ولی خداییش خیلی بانمک شدی ...
13 ارديبهشت 1393

آخ که چقدر خندیدیم

امروز یاغموری زیاد خسته ام نکرده بود و منم تصمیم گرفتم کمی گلاب به روتون باهاش جیش کردن تو دستشویی رو تمرین کنم آقا چشتون روز بد نبینه بردمش دستشویی و خاله رویا زحمت کشید و یک جفت دمپایی بچه گانه آورد و به پاش کردم گذاشتمش تو جایی که باید مینشستش و جیش میکرد آخ که چقدر خندیدم اولش نرمال نشست اما یواش یواش پاهاش باز شد و شد و......  بچه ام کم مونده بود بیفته تو دستشویی خیلی ترسیده بود قیافش شده بود این و بعد کم کم این بیچاره بچم از ترسش و هی میگفت مــــامــــــان منم میگفتم بله اونم کف دستشویی رو نشون میداد و میگفت آآآآکــــــــ  و بعدقیافش شد  این خیلی صحنه با نمک و بود اگه قیافه یاغمور و از نزدیک مید...
13 ارديبهشت 1393

پیشی ملوس مامان

اینارو هم تقدیم به یاغمورم میکنم که بغل هیچ کس حتی بابایی نمیره به شرطی که بگن بیا بغلم بریم به پیشی نگاه کنیم         خیــــــــــــــــــــــــلی دوست دارم ...
13 ارديبهشت 1393

باز زلزله

دیروزساعت تقریبا 6:40 عصر زلزله ای به شدت 4/7 ریشتر که مرکزش باز ورزقان بود زمین و لرزوند و ما که طبقه سوم میشینیم و خواب بودیم یعنی من و خاله رویا دخملی همگی از شدت زمین لرزه و طولانی بودنش از خواب پریدیم "وقتی از خیابان ماشین سنگین رد میشه خونه ما میره رو ویبره حالا فکرش و کنید شدتش تو خونه ما چقدر بود که حتی یاغمور از خواب بیدار شد و گریه کرد فداش بشم دخمل هم ترسیده بود و طبق گفته ها میگن شاید این زمین لرزه باعث فعال شدن گسل تبریز هم بشه که اون موقع وا مصیبتا میشه ...
13 ارديبهشت 1393

موش موشی مامان

  جدیدا میری رو تخت خاله و پتو رو میکشی روت که مثلا میخوابی حالا که خاله نیست خودم میرسونمت به مقصد مامانی رو سرامیک عکس خودت و دیده بودی و رو زمین دراز کشیده بودی و با عکست بازی میکردی و آثــــــــار هنری خانوم مینوس (یاغمور) خودش و تو آیینه دیده میگه بع بـــع ...
13 ارديبهشت 1393

فرشته زیبای مامان

    پنجشنبه شب رفته بودیم خونه خاله شهره و با ماشین آرازی دودود بازی کردی   با عروسک سویل بازی میکردی هرچند که آراز نمیذاشت و تو هم گریه میکردی منم اعصبانی شدم و دعوات کردم که تو چرا سر خوابوندن بچه مردم اعصابتو خورد میکنی با آرازی رو زمین دراز میکشیدید و جلب توجه میکردید و میخندید و اما شیطنت های جمعه شبت.... خرس خاله رو از رومیز یا هزار دردسر انداختی روت و زیر آوار موندی فقط به خاطر اینکه سرت و بذاری روش و دراز بکشی دیشب خاله نجیبه (خاله مامان) مهمونمون بود و ما مشغول صحبت با اون که یک لحظه متوجه شدم صدات...
13 ارديبهشت 1393

فدایت ای گل زیبای هستیم

          یه دقیقه آروم و قرار نداری همش یه جاهایی درد حال شلوغی هستی تو از ساعت 1تا2 میخوابی و ما تو این مدت در حال ناهار خوردنیم و وقتی تو بیدار میشی ساعت خواب نیمروزی ماست اما شما یا اجازه خوابیدن به ما رو نمیدی که گزینه اول بهتره یا مثلا مشغول بازی هستی و اجازه خوابیدن به ما رو میدی اما........ مامان تو خواب : "دانگ دونگ" چشامو نیمه باز میکنم میبینم دسته جارو رو برداشتی و با تمام قدرتت میکوبی زمین اما چون شدیدا خوابم میاد چشامو میبندم  که احساس میکنم یکی داره با زور خودش و تو بغلم جا میکنه چشامو باز میکنم میبینم یه نفر زده به ریپیت و هی میگه شیر بغلش میک...
13 ارديبهشت 1393

جشن پایان 15 ماهگی قند عسلم

                      دیروز پایان پانزده ماهگی دخملم بود و صبح بعد صبحانه با خاله رویا بردیمش بهداشت و کلی دعوامون کردن که چرا یاغمور رشدش متوقف شده و گفتن پانزده روز دیگه بیارین دوباره ببینمش و خلاصه بعد تا ظهر کارهای بیرونمون و انجام دادیم و ساعت سه برگشتیم خونه و بعد خوردن ناهار و خوابوندن یاغمورم مشغول تزیین خونه شدم و  آخرای کارم دخملی بیدار شد شروع به دخالت کردن به کارم شد .. هی من بادکنک ها رو میذاشتم پشت مبل هی اون همش و بر میداشت و میریخت وسط خونه و خلاصه بعد یه عالمه بازی با بادکنک ها خوابید و عص...
13 ارديبهشت 1393